درباره وبلاگ
آرشيو وبلاگ


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 128
بازدید کل : 143261
تعداد مطالب : 90
تعداد نظرات : 152
تعداد آنلاین : 1

خبر گزاری ((پایگاه))

سایت رسمی امام خمینی

سایت رسمی مقام معظم رهبری

سایت رسمی آیت الله هامشمی رفسنجانی

سایت رسمی سید حسن خمینی

این صفحه را به اشتراک بگذارید
paygah,news
پنج شنبه 19 / 5 / 1391برچسب: ميثاق,نامه,بسيجي, :: 1:10 ::  نويسنده : paygah

 

   
 

 

بفرموده رهبر معظم انقلاب: «بسيج با ارزش ترين نعمت هاست» كه خداي منان توفيق عضويت و فعاليت در اين نهاد مقدس را به بندگان عاشق عنايت مي فرمايد.
از آنجايي كه بسياري از امور نظير فارغ التحصيلي دانشجويان (بويژه براي پزشكان)، قضات، نمايندگان مجلس، رياست جمهوري و ... داراي آداب و قرائت سوگند و ... مي باشد و يا در اعمال معنوي نظير حجّ نيز مناسك خاصّي وجود دارد لذا شايسته و بايسته است عضويت در بسيج نيز با آيين خاصّ و با شكوهي كه بر زيبايي اين خاطره بيفزايد؛ برگزار شود. به همين جهت بفرموده سردار رييس محترم سازمان بسيج مستضعفين، مصوب گرديد طي مراسم ويژه اي در يكي از اماكن مذهبي هر شهر يا شهرستان، متن زير طبق مشخصات مندرج توسط اعضاي جديدالورود بسيج قرائت گردد:
 
توسط قسم دهنده خوانده مي شود و بسيجيان آرام و همزمان  آنرا ( بصورت مناجات) مي خوانند:

 

 »من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و  ما بدلوا تبديلا «

 اي خداي كريم ترا سپاس، كه مرا از  ظلمت ها رهانيدي و براه مستقيم هدايتم فرمودي  تا ازميان تمام مكاتب ، مكتب شهيدان و شاهداني را برگزينم كه پيروانش برگلدسته هاي رفيع آن، اذان شهادت و  رشادت سرداده اند .

و معراج پاك انديشه اسلامي را هدف گيرم ، كه رهروانش، نشان  در گمنامي و بي نشاني گرفته اند .

و نام خود را در دفتر تشكلي ثبت كنم كه همه  مجاهدان، از اولين تا آخرين، آنرا امضاء نموده اند .


قسم دهنده مي خواند  بصورت مقطع و بسيجيان (بصورت حماسي و قاطعانه) بلند جواب مي دهند:


ـ  اي پروردگار مهربان، اينك كه نعمت بي بديل، عضويت در لشكر مخلص خود را، نصيبم  فرموده اي به شكرانه ي، حضور در اردوگاه منتظران مهدي موعود (عج)، بر محمد و  آل محمد، درود مي فرستم، و با تو اي خداي خبير و بصير، عهد مي بندم  :

ـ پيوسته،  در آمادگي براي جهاد، بكوشم، و هرگز با طاغوت ها، و جهانخواران، سازش نكنم  .

ـ  با تهذيب نفس، خود را بسازم، و هرگز تسليم، زر و زيور دنيا طلبان، نگردم  .

ـ با  آگاهي، و بصيرت روزافزون، پرده هاي تزوير را، كنار زنم، و لحظه اي از مسير ولايت،  جدا نشوم .

ـ تمامي استعدادها، و توانايي هاي خود را، در جهت استمرار، راه  نوراني، و نه شرقي و نه غربيِ امام خميني (ره)، و تحقق آرمانهايِ، ياران بسيجي  شهيد، بكار بندم .

ـ و تا آخرين منزل ، آخرين نفس، و آخرين قطره خون، براي اعلاي  كلمۀ الله، بايستم،  و شهادت در اين راه را، قله افتخار بدانم  .

ـ به دوستان  خدا مهر ورزم، و با دشمنان او نسازم. 

ـ همواره ياور مظلومان، و خصم ستمگران  باشم .

- در خود سازي، و تقويت ايمان خود، و گسترش قانون خدا، در جهان بكوشم  تا بانگ لا اله الا الله، و محمد رسول الله، بر تمام جهان، طنين نيفكند، دست از  مبارزه، با شرك و كفر و نفاق، بر ندارم  .


قرائت آرام تر و تكرار آهسته توسط  بسيجيان دست ها به صورت دعا بالا بيايد:

خداوندا ؛

اين عهدي بود كه به  فضل تو بر جان و زبانم جاري شد و پايداري بر آن، جز با مدد تو ممكن نخواهد بود .

پس به لطف خود، مرا در اين راه ثابت قدم بدار، و در روز محشر نيز با  بسيجيانم محشور فرما  .

 »ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذهديتنا وهب لنا من لدنك رحمه  انك انت الوهاب  «

 

دست جمعي قرائت مي شودبا صداي بلند:

بسم ا... الرحمن  الرحيم

 »اذا جاء نصرالله والفتح * ورايت الناس يدخلون في الدين الله افواجا  * فسبح بحمد ربك واستغفره انه كان توابا  «


دو ركعت نماز شكرِ ورود به بسيج.


پنج شنبه 18 / 5 / 1391برچسب: شهيد,ناهيد,فاتحي ,رجو بانوی ایرانی, :: 23:57 ::  نويسنده : paygah

 


 







 

   
 

 

به گزارش پايگاه اينترنتي بسيج، بررسي خاطرات هنرمندان از سال هاي دفاع مقدس بسيار جذاب و خواندني است . ريز بيني اين افراد بسيار جالب و زيباست. آنچه پيش روي شماست خاطره اي از انسيه شاه حسيني (كارگردان سينما) از سال هاي دفاع مقدس است.

بدترين لحظات دفاع مقدس پاتك هاي وحشتناك عراق بود كه بعد از هر عمليات خودش را به آب و آتش مي زد تا حيثيت از دست رفته را پس بگيرد. يكي از آن لحظات، كربلاي پنج بود كه دشمن منطقه را زير آتش پر حجمش جهنم كرده بود.

آن روزها من به محورهاي عملياتي سر مي زدم و حماسه ها و حادثه ها را به تصوير مي كشيدم. پس از فيلمبرداري مي آمدم بازبيني مي كردم و مي ديدم كه چه نكته هاي جذاب و قابل توجهي دارد و حسرت مي خوردم كه چرا تلويزيون ما اين ها را نشان نمي دهد.

اگر ما اين برخورد، رابطه و اين زيبايي هاي كار را كه در جبهه اتفاق مي افتاد به موقع نشان مي داديم. جذابيت هاي بيشتري براي اعزام ها ايجاد مي كرد و داوطلبين بيشتري به جبهه مي رفتند ولي در آن زمان كمتر به آن زيبايي ها پرداخته مي شد. من نمونه هاي كوچكي از اين نكته هاي برجسته را بازگو مي كنم تا ببينيد بچه ها داراي چه روحيه و حال و هوايي بودند.

وصف عمليات كربلاي پنج را همه شنيده ايد. واقعا يكي از حماسه هاي بزرگ در اين عمليات اتفاق افتاده بود. چون در شرايطي بود كه كربلاي چهار لو رفته بود و بچه ها قتل عام شده بودند و روحيه رزمنده ها به شدت پايين آمده بود. تصميم ارزشمند امام (ره) در آن زمان اين بود كه گفتند «به هر شكل و به هر نحوي شده بايد از همان محور دوباره حمله كنيد و به خط بزنيد!» شايد بخاطر اين بود كه بچه ها روحيه ازدست داده را دوباره به دست بياورند و شايد حكمت ديگري داشت.

بزودي بچه ها دست به كار حمله اي جانانه شدند و عراق به خاطر شكست قبلي، هرگز فكر نمي كرد لشكريان اسلام باز از همان محور ناامن خطرناك وارد كار شوند اين يكي از شانس هاي ما بود ولي موانع بازدارنده زيادي وجود داشت. از جمله مين هاي خورشيدي فراوان -به زعم آنان- غير قابل نفوذي كه حتي عبور پرنده ها را هم غير ممكن مي ساخت چه رسد به رزمنده هايي كه روحيه خود را از دست داده بودند اما به هر حال بچه هايي با حمله اي بي امان و غافلگيرانه موفقيت هاي خوبي كسب كردند و دوباره روحيه گرفتند. پس از آن بود كه عراق زخم خورده با تمام توانش به ميدان آمد و از زمين و آسمان حمله ور شد و بمباران سخت و وحشتناكي كرد، حتي آن نامردها بچه ها را با گلوله هاي ضد هوايي كه براي سرنگوني هواپيما نشانه مي رفتند.

انگار همين ديروز بود... در يكي از آن پاتك ها قرار بود به منطقه بروم. مقدمات سفر را آماده كردم. رفتم از قرارگاه خاتم الانبياء برگه تردد گرفتم و با وسايل و تجهيزات لازم به سمت محور مربوطه حركت كردم.

در مسير مي بايست از هفت خان عبور مي كردم و بازرسي و دژباني هاي متعدد را پشت سر مي گذاشتم. عبور از خان هاي اوليه خيلي مشكل نبود اما به جايي رسيدم كه شكل و شمايلش شبيه يك سنگر كمين بود. وقتي به آن جا نزديك شدم يك پسر بچه بسيجي از مخفيگاه آرام بيرون آمد جلويم ايستاد و پس از ديدن برگه مجوز سري تكان داد و گفت: «نه، نميشه، نميتوني بري»

گفتم: «چرا؟»

گفت: «همينكه گفتم خواهر، نمي توني بري.»

من خيلي عصبي شدم و گفتم: «تو چيكاره اي كه نميذاري برم؟ من از مسئول بالادست تو برگه و مجوز دارم، اين پلاك و اين هم ...»

و بعد همه مداركي را كه لازم بود تمام و كمال نشانش دادم، اما اين پسر بچه سمج يك وجبي پا در يك كفش كرده مي گفت نمي شود.

ناگفته نماند كه من بخاطر از دست دادن و شهادت تعداد زيادي از بستگان حال خوشي نداشتم و در وضعيت روحي بد و نامناسبي به سر مي بردم. اين بود كه از كوره در رفتم و به بچه دژبان 17 - 18 ساله كلاش به دست برخورد و پرخاش كردم كه «يعني چه؟!»

بعد ديدم يك مرتبه گلنگدن اسلحه را كشيد و نشست روي زانو و به طرف من نشانه رفت و گفت: «اگه يك قدم جلو بري شليك مي كنم!»

من هم بيشتر عصباني شدم و گفتم: «من مي رم، تو هم شليك كن»

با گام هاي مصمم پشت به او رو به محور عملياتي شروع به حركت كردم. ضمن اينكه هر لحظه منتظر بودم كه اين بسيجي نوجوان عصبي دست به ماشه ببرد و شليك كند ولي اصلا برايم مهم نبود، تصميم گرفته بودم و آماده هر حادثه اي بودم، از كشته شدن هم واهمه اي نداشتم چون در حالت روحي مناسبي نبودم. چند قدمي كه دور شدم ديدم هيچ اتفاقي نيفتاد و صداي شليكي شنيده نشد. اندكي ترديد كردم، ايستادم برگشتم ديدم آن بسيجي اسلحه را كنار گذاشته سرش را در ميان دو دست گرفته روز زانو خم شده! با ديدن اين صحنه خيلي به هم ريختم. حيران به طرفش برگشتم و پرسيدم: «چي شد، چرا شليك نكردي؟!»

دستش را از روي پيشاني برداشت نگاهي به من كرد. ديدم روي مژه هايش خاك نشسته چشم هاي خسته اش پر از رگه هاي خوني بود. پيدا بود كه حداقل سه چهار شبانه روز است نخوابيده، خيلي حالت معصومي داشت. من كه احساس پيروزي مي كردم بار ديگر پرسيدم، چي شد؟ پس چرا نزدي؟! او بي آنكه به من پاسخ بدهد بلند شد، آهي كشيد و رفت توي آن اتاقك كمين مانند. پس از چند لحظه برگشت، ديدم يك چاقوي ضامن دار آورد، داد به من و گفت: «اگر اسير شدي خودتو بكش!»

دستش مي لرزيد و من تازه فهميده بودم كه تمامي سماجت و سرسختي او از جنس نگراني، شرف و غيرت بسيجي اش بود.

البته آن بسيجي يك هفته بعد شهيد شد و من آن چاقوي يادگاري را هنوز در خانه دارم اگر يادم بود با خودم مي آوردم نشانتان مي دادم.

ماجراي آن روز و آن بسيجي دلسوز روي من خيلي اثر گذاشت. آن جا به خودم گفتم: «كجا دارم مي روم؟! مي روم كه از يك سري هيجانات و احيانا چند جنازه عراقي و خودي فيلم بگيرم؟ در حاليكه هر چه هست اينجاست. اينجا توي اين نگاه هاي پر از رگه هاي خوني، توي اين چشم هاي خسته بيدار مانده... كجا بروم از اينجا بهتر.»

بعد از او خواستم يك چايي به من بدهد. كمي هم شوخي كردم و گفتم: «باشه، نمي رم.»خوشحال شد. البته تا بعدازظهر آن جا ماندم و دمدماي عصر با يك لنكروز سپاه مرا فرستاد جلو توي خط و سفارش كرد كه جاهاي خطرناك نروم...

در پايان مي خواهم بگويم وقتي بحث از رزم و جنگ و جبهه مي شود چه خوب است از واقعيت ها، حقيقت ها حرف بزنيم و آدم هايش را آنگونه كه بودند ترسيم و فضا سازي كنيم نه آنچنان آسماني و دور از واقعيت كه نسل امروز و آينده نتواند به آن دست پيدا كند و آن ها را الگو قرار دهد. جوان ها ما بايد باور كنند كه اين ها مثل خودشان بودند در اين محافل از عوامل و تحولي بگويم كه باعث شد تا اين ها يك شبه ره صد ساله بروند و رستگار شوند.


 حجت الاسلام طالبی  با تبریک ماه مبارک رمضان با اشاره به حقوق مومنین بر یکدیگر بیان داشت : در این مورد روایتی گهربار از پیامبر (ص) می باشد که ایشان فرموده اند: مومن بر مومن 7 حق دارد که این حقوق از طرف خداوند متعال واجب شده و برای انجام آن نیز تاکیدشده است .

وی در ادامه گفت: این 7 حق عبارت است : در چشم خودش ایشان (مؤمن ) را بزرگ ببیند ، در دل او را  دوست داشته باشد ، با مال و دارائی خودش تا جایی که می تواند کمکش کند ، غیبتش را برای خودش حرام بداند ، هرموقع مریض می شود احوال او را جویا شود ، اگر به رحمت خدا رفت به تشییع جنازه او برود و هر موقع از دنیا رفت جز خوبی اش چیزی نگوید .

مسئول نمایندگی ناحیه جماران درادامه بیان داشت: لازمه پویائی و انسجام در مجموعه نمایندگی صداقت می باشد که لازمه همین صداقت اعتماد به همدیگر است.

وی در پایان اظهار داشت : ما باید خود را در مجموعه نمایندگی یک خانواده بدانیم و تمام توان خود را برای بالا بردن تعامل با فرماندهی که کار اجرائی بالائی دارد ، داشته باشیم .و در امور نظارتی نیز باید در صدد اصلاح باشیم و کمک حال همدیگر باشیم .



 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب